نمیدونم این ماجرا و عکسش واقعیه و واقعا داستان همین بوده یا نه ولی من واقعیش رو با چشم های خودم دیدم !
با بلندترین صدای ممکن فریاد میزد قرار نبود اینجوری بشه دوستم داشت
بهم قول داده بود ، قرار نبود اینجوری بشه ، خدا خدا خدا به کی بگم دوستش دارم...
خدا خدا خدا ...
در عرض چند ثانیه چهار ، پنج تا از لات های فامیل عروس/داماد ریختن سرش و تا جایی که میخورد زدنش و پرتش کردند گوشه ی خیابون!
بعد از یه مدتی بلند شد و نشست کنار جدول خیابون این بار اما بی صدا همه چیز و نگاه میکرد و اشک ها شُ با پشت دستش پاک میکرد ..
قبلنا وقتی میگفتی شیش تایی هر کی برمیگشت نگاه میکرد میفهمیدی استقلالیه.
ولی حالا نمیدونی استقلالیه،پیکانیه،ملوانیه ،الشبابیه یا سپاهانیه.
تو یه سایت خارجی یه برنامه بود که میگفت کی به ارزوهات میرسی. وفتی دکمه
رو فشار دادم نوشت : اون سالی که تیم ملی کشورت میره به جام جهانی سال
براورده شدن ارزوهای توئه !
همونجا بود که دونستم حالا حالاها قرار نیست فرجی بشه پس :-|
وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم :
اسم : غلام
فامیل : غلامی
غذا : غلام پلو
میوه : غلام سبز
شغل : غلام فروشی
شهر : غلام رود
کشور : غلامستان
گل : غلام بو
اشیا : غلام پلاستیکی
ماشین : همونی که غلام سوار میشه ! (اسمشو نمیدونم)
.: Weblog Themes By Pichak :.